آرزوی وصل ِ تو
همیشه سبزی، میان ِ این سینه!آرزوی وصل ِ "تو"با هیچ پائیزی؛زرد نمی شود...محسن جمالی پور
همیشه سبزی، میان ِ این سینه!آرزوی وصل ِ "تو"با هیچ پائیزی؛زرد نمی شود...محسن جمالی پور
باز کنپنجرهی "قلبت" رایک قدم مانده "بهار"برسد با چمدانی از "گل"...محسن جمالی پور
منم آن بنده مخلص که از آن روز که زادمدل و جان را ز تو دیدم دل و جان را به تو دادمچو شراب تو بنوشم چو شراب تو بجوشمچو قبای تو بپوشم ملکم شاه قبادمز میانم چو گزیدی کمر مهر ...
امروز روز شادی و امسال سال گلنيكوست حال ما كه نكو باد حال گلگل را مدد رسيد زگلزار روی دوستتا چشم ما نبيند ديگر زوال گلمست است چشم نرگس و خندان دهان باغاز كرّ و فرّ و رو...
ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوانز جان، ای دوست، مهر تو جدا کردن توان؟ نتواناگر صد بار هر روزی برانی از بر خویشمشد آمد از سر کویت رها کردن توان؟ نتوانمرا دردی ا...
ای به ازل بوده و نابوده ماوی به ابد زنده و فرسوده ماحلقهزن خانه به دوش توایمچون در تو حلقه به گوش توایمبیطمعیم از همه سازندهایجز تو نداریم نوازندهایاز پی توست ...
روز مادر مبارک بادآغوش تو ای مادر من بستر ناز استلالایی شب هات مرا گلشن ساز استرخسار و وجود تو مرا پیکر مهر استهم قبله و هم کعبه و هم عشق و نیاز است . . .
غزل شماره 257 حافظ شیرازیروی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر / پیش شمع آتش پروا نه به جان گو درگیردر لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ / بر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیرترک درو...
که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامیکه به کوی می فروشان دو هزار جم به جامیشدهام خراب و بدنام و هنوز امیدوارمکه به همت عزیزان برسم به نیک نامیتو که کیمیافروشی نظری به قل...
ما بر در عشق حلقه کوبانتو قفل زده کلید بردههر آتش زنده از دم توسترحم آر بر این دم شمرده
ای خدا این وصل را هجران مکنسرخوشان عشق را نالان مکنباغ جان را تازه و سرسبز دارقصد این مستان و این بستان مکنچون خزان بر شاخ و برگ دل مزنخلق را مسکین و سرگردان مکنبر درخ...
بازآمدم بازآمدم، از پيش آن يار آمدم در من نگر! در من نگر! بهر تو غمخوار آمدم . شاد آمدم شاد آمدم، از جمله آزاد آمدم چندين هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم . آن جا روم آن ج...
باز بیا ، باز بیاباز بیا، باز بیا ، دلبر طنّاز بیادورمرو ،دیر مرو ، خسته مشو ،باز بیاراحت جانم همه تو ، تاب و توانم همه توراز و نهانم همه تو ، همدم و همراز بیاچشم و دلم...
غبار صبح تماشاست هرچه بادابادتو هم بخند جهان خراب میخنددبیدل دهلوی
اگر چه دور و برم دوست هست، همدم هستگمان مکن که در این روزگار، محرم هست.شبی برابر آیینه با خودم گفتممیان آن همه عاشق به یاد من هم هست...؟.اگر چه هیچ کسی نیست یاد من دیگر...
بر ذکر ایشان جان دهم جان را خوش و خندان دهمجان چون نخندد چون ز تن در لطف جانان میرود
ای کاش عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه بدان می نگری...
هر خم از جعد پریشان تو زندان دلیستتا نگویی که اسیران کمند تو کماند سعدی
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدندر کوی او گدایی بر خسروی گزیدناز جان طمع بریدن آسان بود ولیکناز دوستان جانی مشکل توان بریدن
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تراستسهراب سپهری
زندگی ذره کاهیست ، که کوهش کردیمزندگی نام نکویی ست که خارش کردیمزندگی نیست بجز نم نم باران بهار ،زندگی نیست بجز دیدن یار ،زندگی نیست بجز عشق ،بجز حرف محبت به کسی ،ورن...